عـــ ــ ــکس تـــــــو را به سقفــــــ آسمــ ــ ــان سنجــــاق میکنم
حال که ایــــن روزهـــا از فرط دلتنـ ــ ـگی
چشمانـــم مدام رو به آسمــ ــ ــ ـان استـــــــ
بگذار تــــــو در قابـــــــ چشمانــــم باشی…
تنــــــــــــــــهایی همین است.... تکرار نامنظم من بی تــــــــو....
عـــ ــ ــکس تـــــــو را به سقفــــــ آسمــ ــ ــان سنجــــاق میکنم
حال که ایــــن روزهـــا از فرط دلتنـ ــ ـگی
چشمانـــم مدام رو به آسمــ ــ ــ ـان استـــــــ
بگذار تــــــو در قابـــــــ چشمانــــم باشی…
ایـــــنـجــا ، همــه تــــــنهـان !
امّـــا خــــیـلــیـا هــــنـوز گــَـرمـَن !
مـــتـوجـّـه نــــشـدن !
فــرامــوش ڪــردنـتـــ بــرایـم مـثـل آبـــ خــوردن استــ …
از همــان آبـهـایـے خــفــه ات میــکنـد …
از همان هایے ڪــه بــایــد ساعـت هـا سـرفـه ڪـنـے …
از همــان هـایـے ڪــه بـی اختیــار اشـڪــهایـت را جـاری میـڪــند.. .
صــدایت میکنم “مـــــــــــرد مـن”
“جــــــانی” که میگویی…
جانم را میـــــــــــگیرد….
نـــــــــــــــــــــزن این حـــــرف ها را…
دل من جنبــــــه ندارد…
کاش دفتر خاطراتم چراغ جادو بود
تا هر وقت از سرِ دلتنگی
به رویش دست میکشیدم
تو از درونش ، با آرزوی من بیرون می آمدی!
آمدم تا مست و مدهوشت کنم…. اما نشد!
عاشقانه تکیه بر دوشت کنم…. اما نشد!
آمدم تا از سر دلتنگی ام
گریه ی تلخی در آغوشت کنم…. اما نشد!
نازنینم یاد تو هرگز نرفت از خاطرم
سعی کردم که فراموشت کنم…. اما نشد!
هزاران دستـــــــ هم به سویم دراز شود !
پــــــــس خواهم زد…
تنــــــــــها …
تمنای دستان تـــــــــــو را دارم …
چیزهایی هست که نمی دانی ..
مثل عمق دلتنگی ام ..
که هرروز بیشتر از قبل درونش فرو می روم ..
بی آنکه انتها داشته باشد
بـا جنگل ، دریا و کوه , میتوان بهتریـن لحظات دو نفـره را ساخت ,
اما برای یک تنها , فقط گم شدن و غرق شدن و سقوط …
زندگی دفتری از خاطره هاست
یک نفر در دل شب . //// . یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم خوشبختی هاست
یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم٬عمرمان میگذرد ما همه همسفر رهگذریم! آنچه باقی ایست فقط خوبی هاست
حرف های دلم را هرگز کسی نمیفهمد ، فقط روزی مورچه ها خواهند فهمید !
روزی که در زیر خاک گلویم را به تاراج میبرند …
روزهــاے بـارونـے رو خیلے “دوست دارَمـ”
مَعلومـ نمـےشہ مُنتظر تـاکـسے هَستے یا آواره خیابـونـہـا…
بُخار توے هَوا مـالِ سَـرمـاست یا دود سیگـار…
روے گـونہ اَت اَشکـہ یا دونہ هـاے باروטּ…!!!
از زیـر سنـگ هم کـه شده پـیدایم کـُن …
مـدت هاست که تـنهـایی هـای مـرا …
دست هـای جـستجوگـری لـمس نکـرده انـد.
شبی باران,شبی آتش
شبی آیینه و سنگم
شبی از زندگی سیرم
شبی با مرگ میجنگم.
تو آتش میشوی بر خرمن تنهای احساسم
تو را در هر نفس میبویم اما….
باز دلتنگم.
تکیــﮧ گـآهَـم بــآش !
میخـوآهَـم سَنـگـینـی نگــآه ایـن مَـردمِ حَـسـود شَهــر را
تـو هـَم حـِـس کنـی ..
ایـن مَـردم نمیتَــوآننـَـد ببیـننَــد دسـت هــآیمـآن تـآ ایـن اَنـدآزه بہم مـی آیَنـد
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم …
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم …
باز باید مواظب اشک هایم باشم …
باز همان تظاهر همیشگی : ” خوبم … ”
غریبه تورو خداعشقمو اذیت نکنی
قول مردونه بده بهش خیانت نکنی
قول بده که هیچ شبی چشم انتظارت نشینه
غریبه غریبه
بگو که عاشقشی همیشه اونو دوست داری
حالا که یاره تو شده هیچی براش کم نزاری
چـرا سـاکـت نـمـی شـوی؟
صـدای نـفـس هـایـت . . . در آغـوش ِ او
از ایـن راه ِ دور هـم آزارم مـی دهـد !!!
لــعــنــتــی . . . آرامـتـر نـفـس نـفـس بـزن !